If you are having difficulties reading the text below, please view our Unicode Help Page

مريم - فروغ كاتوزيان - سركشيك
۱۳۰۹  - ۱۳۸۱

 

فروغ كاتوزيان در يك خاندان علم و تقوى در تهران قدم به عالم هستى گذارد. دوران شكوفائى زندگى را با ارشاد پدرشان آقاى نورالدين كاتوزيان كه به حق پدر حقوق ايران ناميده شد، و در دامان مادرى بزرگوار، كه ايشان هم از خاندان كاتوزيان بودند، و در ظلّ توجه مادر بزرگان خود بفراگيرى اصول اساسى دين اسلام و مذهب شيعه اثنى عشرى پرداخت. وهمين تعليمات روحانى بود كه ايشان از سنّ تميز به اداى تكاليف دينى و از همه مقدّم تر به اقامه نماز تحت تعاليم بزرگترها مبادرت نمود كه الحمدالله بقرار شهادت همسرشان ، تا زمان ارتحال نيز ادامه يافت

پس از طى مدارج تحصيلى با صلاح ديد اوليأ محترمش، با دكتر ناصر سركشيك، وكيل دادگسترى، كه ايشان نيز از سلاله سادات و از خاندان علم و تقوى ميباشند ازدواج نمود

ماحصل و ميوه اين وصلت ۴ فرزند ميباشد. فرزند اوّل دختر خانمى بنام نازنين سركشيك (دانش) فارغ التحصيل مدارس عالى انگلستان و فرانسه، همسر آقاى مهندس هوشنگ دانش. فرزند دوّم بنام دكتر شاهرخ سركشيك، حقوقدان آمريكا، همسر خانم فرانك گله (سركشيك) ، و فرزند سوّم ايشان بنام مهندس شهريار سركشيك ، فارغ التحصيل دانشگاههاى نورثرپ و يواس سى و محقق به نام . دومين دختر ايشان بنام آفرين سركشيك (مشعوف) فارغ التحصيل ارشد دانشگاه يوسىال اى ، همسر آقاى مهندس حميد مشعوف ميباشند

خانم فروغ كاتوزيان (سركشيك) داراى خصوصيات اخلاقى، عاطفى، اجتماعى وانسانى بسيار برجسته اى بودند كه ايشان را ممتاز ساخته بود. انسان دوستى، شفقت توأم با احترام نسبت به تمام بستگان، دوستان و آشنايان به حدّى بود كه به حقّ او را سفير حسن نيّت و دوستى لقب داده اند

از فرزندان خانم فروغ كاتوزيان (سركشيك) ، نواده هاى ايشان به اين ترتيب قدم به عالم آفرينش گذارده اند. از خانم نازنين سركشيك ، سه فرزند بنام هاى شهاب ملك پور، كورش و كامران دانش. از دكتر شاهرخ سركشيك، دو پسر بنام هاى شهداد و شاهين سركشيك. و از خانم آفرين سركشيك (مشعوف)، يك پسر بنام آرمان ودو دختر بنامهاى ليلا و نيكا مشعوف ميباشند

 

سرانجام خانم مريم - فروغ كاتوزيان (سركشيك) روز سه شنبه ۲۵ جمادى الاخر سال ۱۴۲۳ هجرى قمرى مطابق با دوازهم شهريور ماه ۱۳۸۱ هجرى شمسى در تهران دعوت حقّ را لبيك گفت و روح والا و ارزشمندش بعالم ملكوت صعود كرد

مراسم بزرگداشت خانم مريم - فروغ كاتوزيان - سركشيك ابتدا تاريخ ۲۲ شهريور ماه ۱۳۸۱ هجرى شمسى در مسجد الرضاى تهران بدعوت خانم نازنين سركشيك دختر بزرگ ايشان و خواهران و برادر و وابستگان برگزار شد. همچنين بدعوت همسر و فرزندان ديگر خانم فروغ در تاريخ ۱۴ سپتامبر سال ۲۰۰۲ ميلادى مطابق با ۲۳ شهريور ماه ۱۳۸۱ هجرى شمسى در تالار بنياد ايمان واقع در لوس آنجلس آمريكا برگزار شد

مديريت و سخنگوئى اين مجلس بزرگ را آقاى مهندس محمد رضا سركشيك، عمو زاده دكتر سيد ناصر سركشيك بعهده داشتند. بيانات متين و مديريت شايسته احترام ايشان در مجلس يادبود، مورد تحسين شركت كنندگان، و همواره در خاطره ها باقى خواهد ماند

در ابتداى مجلس آياتى از قرآن مجيد همراه با تعبير فارسى آيات را آقاى مهندس محمد رضا سركشيك بعنوان حسن افتتاح قرائت نمودند

سپس سخنران مذهبى با اشاره به آياتى از مصحف كريم مفصلا ً مطالبى بيان داشتند

بعد شاهين سركشيك نوه ۸ ساله خانم فروغ خاطرات جالب وپر از محبت و احساسى را كه با مامان فروغش داشته است را با بازخوانى از متن انگليسى بفارسى بيان داشت

سپس قطعه شعرى كه آقاى امير مصدق كاتوزيان، خواهر زاده خانم فروغ در رساى خاله فروغ گرامى خود بنحو بسيار شايسته و هيجان انگيزو با تكيه باين مصرع "صاحب آن لبخند مهربان و آن دوچشم پر فروغ رفت" سروده بود، بوسيله خانم ناهيد مشيرى قرائت شد كه بسيار احساس برانگيز بود

سپس شهاب ملك پور نوه بزرگ خانم فروغ خاطرات ۲۳ ساله خود را با "مامان فروغ" گراميش بزبان انگليسى براى حاضرين در مجلس بيان داشت كه بسيار مورد توجه خاص قرار گرفت

آنگاه دكتر ناصر سركشيك همسر خانم فروغ كاتوزيان براى حسن ختام مجلس بياناتى ايراد كردند. ايشان سخن خود را بنام خداوند مهربان شروع كردند و پس از دعاى خير براى همگان از تشريف فرمائى مدعوين با خضوع خاص سپاسگزارى عميق نمودند. سپس بااستناد به آياتى از قرآن كريم كه آفريدگار جهان صريحاً به حضرت محمد ابن عبدالله صلى اله عليه و آله ميفرمايد كه حضرت احديت در زمان آفريدن انسان از روح خود به كالبد انسان دميد و انسان را واجب السجود و اشرف مخلوقات جهان قرار داد نتيجه گرفت كه انسان با داشتن اين وديعه بى نظير الهى و نيروى ماورإالطبيه زندگانى خود را در جهان خاكى شروع ميكند و تا آن لحظه كه مشيت آفريدگار جهان مقرر فرموده است در روى زمين زندگانى ميكند و سپس با انفكاك روح از جسم، روح ابديش بعالم ملكوتى صعود ميكند و باقى خواهد ماند تا بامر خداوند متعال روز معاد و قيامت برسد و آنگاه به اذن حضرت احديتش به لقاء خداوند رجوع مىكند. اين يك نظم ابدى است كه تمام ابناء بشر را شامل ميشود و بنابر مشيت آفريدگار جهان مقرّر و مقدّر شده است و استثنإ بردار نيست

خانم فروغ كاتوزيان (سركشيك) نيز در روز سه شنبه ۲۵ جمادى الاخر سال ۱۴۲۳ هجرى قمرى مطابق با ۱۲ شهريور ماه ۱۳۸۱ هجرى شمسى در تهران دعوت حقّ را لبيك گفت و روح ارزشمندش بعالم ملكوت صعود كرد و با يك جهش سمائى بر ما سبقت گرفت

روانش در عالم باقى، شاد باد. خدايش او را رحمت كند و با اولياء بزرگوار و ابنياى عظام او را محشور فرمايد. آمين يا ربّ العالمين

محروميت ما از ادامه بهره ورى از قرب جوار آن نمونهء وفا، صفا، خلقيات پسنديده و پر از عاطفه و احساس و انسان دوستى ، آن خانم مؤمن به يكتائى بخداوند و معتقد باصول اسلام محمدى، موجب غم طاقت فرسا وا اندوه بسيار سنگينى براى بازماندگان ميباشد. ما واماندگان در عالم خاكى و دل خوش كنندگان بزندگى محدود و مؤقت و پر از رنج و نگرانى ناشى از نياز بى حدّ و حصر و در عين حال داشتن مسئوليت شديد در قبال اجراى تمام وظايف و تكاليفى كه مقتضى ادامه اين زندگانى در عالم حيات مادّى است، به شما پيشتازان و پيش آهنگانى كه بر ما سبقت گرفته ايد و بمرحله و مقام ابدى، و فارغ از احتياج و عواقب ناشى از عدم امكان در حل اين مشكلات و عدم رو در روئى با مسئوليت بعالم بيكران و غير متناهى دست يابى پيدا كرده ايد، مرحبا مىگوئيم و غبطه مىخوريم

بالاخص همه ما در مقابل تو اى " مامان فروغ " گرامى، با اين ارتحال ملكوتى و تسليم بامر خداوندگارى سر تعظيم فرود مىآوريم، و تو را با روح خود درك ميكنيم و همه با هم ندا ميدهيم " مامان فروغ دوستت داريم " خوشا بحال پيش رفتگان بعالم باقى كه اكنون از فيض حضور تو برخوردارند و مرحبا به تو كه با اين پرواز ملكوتى توفيق زيارت اوليأ و انبياى عظام و درك محضر سرورانى كه همواره يادشان را گرامى ميداشتى و آرزوى لقاء آنان را داشتى و اكنون در كنار آنان هستى پيدا كرده اى۰

 



Shahab Malekpour Danesh

After 23 years, I don't think I can describe Maman Forough any better than anyone who had the opportunity to meet her even for a brief moment. She was the kind of Grandmother everyone pictures in the perfect household. She was always lively, smiling and busy. She worked tirelessly for her family and everyone she loved. Maman Forough was not just my grandmother; she was everyone's grandmother. Maman Forough was a person who loved to love. Nothing made her happier than giving her love selflessly and making people feel better, feel loved. Maman Forough had a love for people; absolutely nothing made her happier than everyone being together. No one can reflect on Maman Forough and not think about how she touched their lives. And she touched countless lives, wherever she went the sun shined a little brighter, the problems seemed less important, and the food tasted a lot better. She loved helping people, making people feel good, and giving her time and love generously. Maman Forough was truly happy, she never complained about anything because she was stronger than life; she was the foundation. The only time I know that she was unhappy was when people around her were hurt or sad. My effort to write down in words all of what Maman Forough means to me is a very difficult task. My mind cannot understand my love for Maman Forough; it can't express to paper what my heart is screaming to it. If only I could give my heart a pen and let it write, I could do a satisfactory job of explaining our wonderful grandmother. But I don't think I have to, I think everyone here feels the same way, there is just no way to describe Maman Forough, Maman Forough was a person meant to be felt not described. Maman Forough named me Shahab, meaning comet. Baba says she named me this because she wanted me to soar. She wanted me to rise above and shine, and have everyone say "look at that comet so high and so bright." I realize now that she wanted the same for everybody, she wanted everyone to rise and soar and be ok. She was always there for me. She taught me the most important lessons I know today. She taught me to be thankful for everything I have. She taught me that nothing in life is better than a home full of loved ones. She taught me that I should always remember who I am and take pride in what I do. There is no way that today I could achieve something in life and not be able to say it was in part because of what I have learned from Maman Forough. She also taught me what unconditional love is, and that love should not be reserved for only certain people. When I went to boarding school, I never felt away from her or my family because she would always call and make sure I was ok. She always wanted to know how I was doing and let me know she was thinking about me. If I was sad, she was sad and she would remain sad until she helped me feel better. Maman Forough named me, she raised me, and she taught me the meaning of life. I am so thankful for everything she has done for me and all she has taught me, I feel that if I could accomplish in life, just a small fraction of what she did for me, for our family, for her friends and loved ones, then I would know I've done a magnificent job and I can join her side having lived the life of a comet. Maman Forough was the foundation of a very large extended household. But just because she is gone to live with God, that doesn't mean the house will fall. Because Maman Forough was always clever, she was always one step ahead. You see, she built the house in such a way that even after she had to leave, the house would stand just as tall and as strong as ever, as long as we all support one another, stand together, and stay together. Right now we cry together, but we will all move forward together, the foundation now lives within us all. And that is exactly what Maman Forough wanted. No one here can do more to honor her than by supporting one another, loving each other, and helping each other. If we do just that, she will always be happy, and everyday the sun will shine brighter, and everyday the problems will seem smaller. She forever lives through all of us, she is loved, she will be missed, and most importantly she will be remembered. If someone were to tell me today that they don't understand the meaning of life, then I know for certain that that person never met Maman Forough.



 

سلام سروران عزيزم

من شاهين سركشيك هستم. امروز ميخواستم راجع به مادربزرگ عزيزم، مامان فروغ چند كلمه اى با شما صحبت كنم. مامان فروغ خانمى بود مثل گل. مادرى بود مهربان، مادر بزرگىدست و دلباز وپر از محبت و عشق. من خاطره هاى زيادى از مامان فروغ دارم. زنگ ميزدند كه شاهين بيا من برايت چلوكباب درست بكنم. من ميرفتم منزل مامان فروغ، بهترين چلوكباب ها را مىخوردم. آش رشته هاشون كه بهتر از همه چيز بود. خيلى خوشمزه بود. مامان فروغ خيلى باهنر بود. هميشه يا مشغول دوختن بود، يا مشغول بافتن بود. براى من يك كلاه سبز بافتند كه خيلى من دوست دارم، و تا آخر عمر نگهش ميدارم. هميشه به من كادو ميدادند. يك دفعه به من يك پرنده خيلى قشنگ زرد و آبى دادند مامان فروغ گل خيلى دوست داشتند. مخصوصاً رنگ صورتى. هميشه روى ميز گل مىگذاشتند. مامان فروغ دوست داشت كه با من تلويزيون فارسى تماشا كنند. دوتائى مىنشستيم و كانال هاى فارسى را تماشا ميكرديم بهترين قصه ها را مامان فروغ براى من ميگفت. از تاريخ ايران براى من داستانها مىگفت. من هميشه خاطرات مامان فروغ را در قلب خودم نگه خواهم داشت. مامان فروغ الآن پيش خدا و فرشته هاست و مطمئن هستم كه هميشه من را مواظبت خواهد كرد

مامان فروغ ، دوستت داريم. خداحافظى نمىكنم از شما، چون ميدونم هميشه با مائى

 
 

بوف كور بر بام نشست، آسمان تيره شد فروغ رفت

صاحب آن لبخند مهربان و آن دو چشم پر فروغ رفت

شاد باشم كه گريخت و به فردوس پَر گرفت؟

يا غمين كه از ديده اشكبار تا ابد فروغ رفت؟

ملامتم مكن اَر چشم اميدم بسته شد به روزگار

كه اميد با اشك از چشم عاشقان فروغ رفت

به كجا فرياد برم زينكه هر سحر نخواهمش ديدن

زقَدَر، به كه پناه برم كه از فضا ارج و فروغ رفت

بوسه "نازنينش" به خاك نشست چون گل

در مامى كه او زاد و زادبومى كه از آن فروغ رفت

ابروى "شاهرخش" كه خم نمىآورد ز صد زخم ِ روزگار

گره خورد و شكست از اين شاهرخم كه فروغ رفت

مپرس از "شهريارى" ديگر و حال شهرياران حافظ

كه از شهر و خانه و مُلك، ملكه مادران فروغ رفت

ناز پرورده وصالى كه "آفرينش" خواند

كِى ديدار كند باز آن چهره خوگر كه فروغ رفت

از كربلا باز فرياد هَل مِن ناصر برخاست اَليوم

به يارى استاده است "ناصر"، چه از ارض فروغ رفت

آن چهار و يك كه پروانه دور شمع بودند

كجا حلقه زنند اينك كه عنبرآلود شمع فروغ رفت

معترف بودم هر روز كه چو مريم عيسى قديس بود و پاك

مصدق خبرم كه چراغ خانه مادرش افروخت باز، اَر فروغ رفت


بمناسبت ارتحال روح خانم مريم - فروغ كاتوزيان - سركشيك

شعر از امير مصدّق كاتوزيان

۱۳۸۱/۶/۱۲